ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

-

میگم من که دیگه خودم همچنان گیج و ویج و گُم و گور هستم
لطفا دیگه گیج تَرم نکنید :)

۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۴۰
پَـر یـا

-

اِلیا ,
زده بودن مقام آورده و رفته تیم ملی , چقدر پیشرفت کرده :)
چند سالِ پیش نرسیدم به چیزی که باید , مسیرم عوض شد و علاقه هام برام پیدا شد
حالا وقتشه برسم به اون چیزایی که میخوامشون ولی . . . میتونم ؟! اینجوری میتونم ؟!


+ خوشحالیِ اِلیا رو با بند بند وجودم حس کردم , همه میجنگیدن , همه یِ اون روزا اومد یادم , خوابگاه ها و شهرا , این که تو بتونی جنگ رو ببری خوشحالی هم داره :)
اگه بتونه بمونه و خط نخوره میره که بره یونیور سیادِ تایوان .

#موقت

۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۶
پَـر یـا

-

تو اتاق دراز کشیدم ، لامپ هم خاموش و درو بستم ، نه میتونم بخوابم نه حوصله دارم که پاشم برم بیرون . تو این بیست و چهار ساعت کلا دو ساعت خوابیدم . خوابم میاد ولی نمیتونم بخوابم . بهم گفت اینکه نمیتونی بخوابی واسه اینه که هنوز خودتو آزاد نکردی . و خودتی که نمیزاری خوابت ببره . نمیدونم تا کجا قراره پیش برم و همینجوری هم کش بیاد . میترسم و این از هر چیزی بد تره ، دیگه خودمم موندم که چی میتونم بکنم ، هیچ صدایی رو نمیشنوم حتی صدای خودمو و این از همشون ترسناک ترعه .
۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۱:۴۷
پَـر یـا

-

تو صبحِ روشنِ سپیدی 
بی تو دلم شوری و امیدی
دیگر به دنیا ندارد . . .

۲۵ آذر ۹۵ ، ۰۴:۱۱
پَـر یـا

-

+ انگار دیگه نمیترسم از تنهایی , انگار دیگه حوصله حرف زدن ندارم , دیگه رنگی رنگیام برام کم رنگ شدن و من اینو دوست ندارم . . .

+ دلم میخواد فقط برم , برم و بگذرم از همه چیزایی که اذیتم میکنن , برم و همه چیزو بگیرم دستِ خودم , بگذرم از چیزایی که باید بگذرم ولی نمیتونم

+میشد که بمونه , نمیدونم شاید بهتر بود که نمونه , یعنی شاید کار درستی کردم که گذَشتم از اون یه مورد , که کنار کشیدم ازش , که نذاشتم که بمونه , اما اگه میموند تو این روزا میتونست بهترین دلخوشی باشه واسم حتی , چقد دیر فهمیدم که چیا نباید بودن , مهم اینه که دیگه نمیشه عوضشون کرد :)

+ حسِ آدمی رو دارم که انداختنش تو یه اتاق و حق نداره پاشو بزاره بیرون از اون اتاق , دو و برش پر از اتفاق و تکاپو عه , اما اون هیچی نمفهمه ازشون . هیچی .

+ این که گیر کنی تو خودت , با خودت , میفهمی ینی چی ؟!

#مُعَلَق

۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۱
پَـر یـا

-

مسخَرست
همه چی به شکلِ عجیب و زیادی مسخرست واقعا !

+نمیخوام اینجوری بمونم که واقعا سخته

+ نمیخوام این روزا رو از دست بدم که میدونم بعدا پشیمونم


+ "راه رفتم که به بی راهه یِ خود مطمئنم "

۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۱
پَـر یـا

-

مثلا همین که صبح ِت با شب ِت به همون روشنی و تاریکی عه


+ از خودمم خسته ام

ما یه سری چیزا رو دوست نداریم , در واقع بهشون پناه میبریم

۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۱:۴۷
پَـر یـا

-

1. دو راهی
2. راهِ پیش نه
3. راهِ پس هم نه

+ تَرس


بهش گفتم یه وقتایی باید یه کاری بکنی و میدونی و میکنی , یه وقتایی هم که لازم نیست هیچ کاری بکنی , ولی یه وقتایی باید یه کاری بکنی ولی نه میدونی , نه میتونی .

+دلخوشی ها کَم نیست , ولی فعلا به یه چیز خوشَم , بمونه برام :)

۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۴
پَـر یـا

-

+ ویرون نَشو اِی دَر به دَر . . .



+ بی ربط ولی این پایینیارو دوسشون دارم خیلییی زیاد :)
do, re, mi, fa, sol, la, si

کِی میشه پس برم سراغشون :))

۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۱:۳۶
پَـر یـا

-

منم همینطور . . .

+ کاش میشد بگم

+ دلم میگیره اینجوری که نتونم بگم , از بس از این کلمه استفاده کردم حالم داره بهم میخوره ولی کلمه یِ دیگه ای ندارم بجاش که بگم , ندارم جز این که بگم " میترسم "  که بگم .

۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۵۵
پَـر یـا

-

نگرانم . . .

این نگرانم رو پریشب نوشتم , پریشب که میگفتم نکنه چیزی که خانم "ب" گفت راست باشه , با پرسیدن یه سوال که اصلا هم مهم نبود خانم "ب" یه چیزی گفت که دوتامون زدیم زیرِ خنده . چیزِ خنده داری نبود اما نمیدونم چرا دوتامون داشتیم میخندیدم , و بینِ همین خنده ها برگشت گفت خودتم میدونی , ولی خودتم میدونی که اینه , گفتم بهش تا الان اینجوری بهش نگاه نکردم و من خوبم , گفت وقتی پاچوندمت و دوباره از نو چیدمت میفهمی , ولی من بازم قبول ندارم , فکرمو درگیر کرد حرفش که نکنه راست میگه , اما مهم نیست , در مقابلِ چیزایِ دیگه این موضوع اصلا مهم نیست , هر چیزیم که باشه میدونم که اینجوری نمیمونه , سه چهار دیقه بیشتر پیشش نبودم اما انگار من گفتم ف اون رفت فرحزاد و برگشت , شایدم نه , نمیدونم , نمیخوامم بهش فکر کنم , چون مهم نیست برام :)


+ میتَرسَم ,
نه فقط برای این , که گفتم این دیگه مهم نیست برام , من برایِ همه چیزایِ دیگه ای که اطرافمه میترسَم .

۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۶:۴۵
پَـر یـا

-

خب میگی چی کار کنم ؟
من عصبی عَم , پرخاشگرم , داد میزنم , قبول , ولی میدونی مشکلم همینه ؟! میدونی من فقط داد میزنم و فقط تو اون لحظه عصبانیت نشون میدم ولی بعدش بازم برمیگردم میگم و میخندم و دلمو خالی میکنم هر چند بخواد یه حرف یا کاری خیلی اذیتم کنه ولی ترجیح میدم که اینجوری باشه که هم خودم زیاد اذیت نشم و هم باعث دلخوری بین خودمو طرفِ مقابلم نشه , واقعا بعضی چیزا که اینقدر دلخور میشیم ازشون بی ارزش تر از اونیه که بخواد خندیدنت با هم رو تو اون لحظه ازت بگیره , میدونی ؟! یه حرف که آروم میگی به طرف مقابلت تو اوج عصبانیتت اما تو صدایِ آروم به مراتب خیلی میتونه تاثیرش بیشتر باشه و تو عمق وجودِ اون کسی که داری این حرفو بهش میزنی فرو بره و به قولِ معروف راحت تر میتونی بسوزونی اون طرف رو تا این که بخوای داد بزنی سرش و آخرشم ادم بده و آدمی که همیشه عصبی عه تو باشی , راستش من تو دعواها هم هیچ وقت دلم نیومده که طرف مقابلم رو در صورتی که برام شخص نزدیکی عه یا از دوستامه بسوزونم تا خودم خنک شم , داد میزنم , حرص میخورم , ولی ایمان دارم که با حرفی که بخوام بزنم ممکنه هر چیزی رو خراب کنم , ولی خب من همیشه اون ادم عصبیِ بودم که داد میزده تو لحظه یِ عصبانیتش ولی طرفِ مقابلی بوده برام که ترجیح میده با حرفش بسوزونتم , این برام خیلی سخته , من ادم کینه ای نیستم , ولی خب میدونی سخته برام هِی چیزی نگی و به روی خودت نیاری ولی بعد به خاطر عصبانیتت متهم بشی به اینکه هرکاری میخوای میکنی :| , من وقتی که مقصر بودم گفتم که مقصرم , معذرت خواهی هم هیچ وقت چیزی ندوستم واسه این که غرورم رو خدشه دار کنه مثلا , ولی امروز بعد از ناراحت شدنم و داد زدنم اگه بهم گفته میشد خیلی بیشعوری که داد میزنی اونقدری ناراحت نمیشدم که از حرفایی که بهم زده شد ناراحت شدم , و اصلا منظورم این نیست کارِ من درسته و کار فلانی بد , نه , اما من میگم که خب ببخشید که داد کشیدم واکنشی عه که من تو عصبانیت انجام میدم اما کاش آدما بدونن همیشه اون که عصبی تره مقصر نیست , اول بیایم ببینیم که چی شد که اون عصبی شد و بعدش فکر کنیم شاید حرفی که مازدیم خیلی تلخ تر میتونست باشه از داد و پرخاشگریِ فردِ مقابل , من خیلی چیزارو میزارم سرِ شوخی یا میگذرم ازشون چون ارزش فکر کردن یا خراب کردن رابطه ها رو ندارن اما حرفاهایی که امروز بهم زده شد رو کجایِ دلم بزارم ؟! بازم به روی خودم نیاوردم که خیلی ناراحت شدم بابتش و شاید اون طرفم هنوزم نمیدونه که چی گفته ولی این که از دوستِ نزدیکت یه همچین حرفایی رو بشنوی سخته . . . :)


+ اتفاق مهمی نبود , گذشت , این چیزایی هم که نوشتم دلیل و هدفِ خاصی ندارم براشون , صرفِ دل گرفتگی بود , دلم گرفته بود خواستم که بنویسم یکم دربارش همین :)



۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۸
پَـر یـا