ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

-

تموم شد , واقعا باورش برام سخته اما بعد از شش ماه یا شایدم بیشتر اون چرتیات تموم شد ,
فقط نمیدونم چرا به جای این که کامل تموم شه همیشه تموم شدنش با اینه که یه چیزِ دیگه ای جاشو بگیره , یه چیزِ مسخره تر یا یه چیزِ وحشتناک تر , یا همون یه چیز هجویات و چرتیات تر ...
الان که پستایِ قبلمو نگاه میکردم دیدم دربارشون کم ننوشته بودم , همین که باید تموم شه , چیزایی که ذره ذره مغز میخورَن , حالا چی ؟!
حالا که تموم شد اما بهتر نشد , یه چیز دیگه جاشو گرفت که باعث شد الان اون چرتیات از ذهنم کم رنگ تر بشه ولی ای کاش میشد دیگه کامل نباشه , کامل تموم بشه یه چیز دیگه ای بازم جاشو نگیره , آخه میترسم یه روزی بشه که همین چیزایی که الان کاملا کم رنگ َن بخواد پر رنگ بشه و جاشونو بگیره . خیلی َبد میشه ... دقیقا مثلِ این میمونه که تو داری یه راهی رو میری که نباید بری , که دوست نداری بری , برای این که از این راه خلاص بشی باید این راه تموم شه , اگه تموم شدنی نیست پس دیگه نباید ادامه بدیش اما بدیش اینه که مجبور میشی بازم همون راهُ بری ولی با یه کفشِ دیگه ... یا باید وایسَم و دیگه نرم , یا باید تمومش کنم , اما مشکلِ من اینه که " هِی دارم کفش عوض میکنم  " :|

+ استادِ مولانا که خورشید است , هفت آسمان را هیچ میدیدست . . .

۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۱۹
پَـر یـا