ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

-

ولی حسِ خوبیه وقتی میبینی مدت هاست چیزی پست نکردی اما آمارگیر وبت هر روز ۳_۴ تا بازدید رو برات زده :) یکم گیجم و کلی شلوغ ، منی که احوالات روزانه ام رو اینجا مینوشتم مسلما الان باید همشون رو از این  روزهایی که گذشت پست کنم تا بمونن اینجا ولی چرا هِی پست نمیکنم رو نمیدونم ، زمانایی که از وبم دور میشم رو دوست ندارم ، باید یکم جا بیفتم تو این تغییر و تحولات ، خیلی حرف دارم که بخوان پست شن اینجا :)


+ از تو گفتن که خطا نیست . . . 💙🍃


۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۴:۲۰
پَـر یـا

-

نبودم 
باورم نمیشه کلِ مرداد هیچ مطلبی پُست نکردم ،
خیلی شلوغم ، برمیگردم و بازم دو سه خطی از هر روزم رو پست میکنم 

از تُو خواندن مانده با مَن آه آیا میدَهی گوش ؟!
۲۲ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۲۲
پَـر یـا

-

آرشیو ِ آبان و آذر و دی و بهمن اَم رو میخونم , دلم میگیره , دلم تنگ میشه
دوسشون دارم , خیلی دوسشون دارم
تعریفی برایِ چرا ِش ندارم , عادت منه , چهار سالِ پیش به این عادتَم پی بردم که روزایی که توشون هستم رو نفهمم , نفهمم که دوسشون دارم و اونموقع دوسشون نداشته باشم , ولی چند ماه بعد یادشون بیافتم و ببینم با وجودِ سختی ها , ناراحتی ها و غَم هاش دوسشون دارم , که دلم هم براشون میگیره , هم براشون تنگ میشه .

۲۷ تیر ۹۶ ، ۲۱:۳۰
پَـر یـا

-

عوض کنم خونه ام رو ؟! نکنم ؟! شروع کنم ؟! نکنم ؟!
هم دوست دارم برگردم بلاگفا , هم دوست دارم بمونم بیان به خاطر چنتا دلیل , بمونم ؟! برم ؟!

۲ نظر ۲۷ تیر ۹۶ ، ۲۱:۱۹
پَـر یـا

-

بَس است قصه شنیدن ,
کجاست جآیِ رسیدن ؟!

۱۲ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۹
پَـر یـا

-

یه وقتایی یه کسایی رو میبینیم , یه کسایی رو میشناسیم که هیچ وقت قرار نیست تو زندگیمون باشن , اصلا اونا آدمایِ ما نیستن , فقط انگار یهو افتادن تو قلب و دلمون که فقط احساسشون کنیم , فقط نگاهشون کنیم , عکساشون رو ببینیم , صداشون رو از دور بشنویم , دل بدیم بهشون , که یه نفرشون از بین همشون فرق داره , که انگار اون یه نفره که تو رو یادِ خودت و حالت میندازه , که بینِ کلی غریبه انگار فقط اون رو میشناسی , که با دیدنش انرژی میگیری , که مامان درک نکنه وقتی میام بیرون از اتاق و به صدا و عکسش نگاه میکنم چرا میگم حسِ خوب میگیرم , چرا میگم انرژی میگیرم , که دل بدم به معجزه یِ دستاش , که دستاش و شعراشو تو کتابِ جامعه شناسی ایم بکشم , که دائما فکر کنم چرا باید از کسی که انقدر حس نزدیکی بهش میکنی و انقدر باعثِ حس و حالِ خوبت میشه , که انقدر دلت رو میگیره تو دستش دور باشی ؟! که به قولِ فائزه چرا یه آدمایی اومدن که فقط تو ذهن و قلبمون باشن , نه تو زندگیمون . . .

خیالِت میکنم و با خیالت زندگی میکنم , انگار حسِ خوب میگیرم , از همون حس و حالایِ معروف خودم که همش میگم , از همونایی که خیلی دوسشون دارم :)

+ انسان این توانایی رو داره برایِ کسی که تا الان باهاش حرفی نزده , به اندازه یِ همه یِ حرفای نزده دلتنگِش بشه :)

۰۸ تیر ۹۶ ، ۱۷:۲۲
پَـر یـا

-

تُو دردِ مرا از درون میکشی , تُو من را به موجِ جنون میکشی ,
به حرفِ تبُ تابُ تَن تنها , مَرا تا رگِ ارغنون میکشی ,
پَس از آرزوها , پَس از جستجو ها ,
ندانی که اِی مَه چه ها کردم ,
تَو را بینِ خوبان جدا کردم ,
صِدآ را به دِل مبتلا کردم
تهِ کوچه نامَت صِدآ کردم ,
خَطا کردم اِی مَه , خطا کردم , تُو را با شَبم آشنا کردم . . .

+دَنگ شُو یِ عزیزم , میدونستم , میدونستم که این فرق داره , از همون یه تیکه ی کوتاه , از همون 5 ماهِ پیش میدونستم و عجیب دلِ آدمو میگیره تو دستِش , از همونایی که دوست دارم , و تُو از بهترینآیی من هستی و بهترین هَم میمونی :)

" خطا کردم "

۰۱ تیر ۹۶ ، ۱۶:۰۶
پَـر یـا

-

ساناز نوشته :

گاهی وقت ها هیچ چیز اون جور که تو میخوای پیش نمیره و تنها راهی هم  که برات باقی میمونه اینه که به خودت بگی
حتما یه حکمتی پشتش هست ,

حتما یه حکمتی پشتش هست . . .

۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۰
پَـر یـا

-

خیلی بدم میاد وقتی کسی دغدغه های خودش رو بزرگ میدونه و برایِ بقیه رو کوچیک , هر چند شاید برای خودش کوچیکتره باشه , و خیلی بیشتر بدم میاد که فکر میکنه فقط خودشه که یه چیزایی رو حس کرده و بقیه حس نمیکنن و نکردند و هنوز به اون قسم از حال و هوا نرسیدن 😒 دوست دارم برم بزنم پشتِ سرش بگم فکر نکن اگه کسی چیزی نگفت معنیش اینه اینارو نگذرونده , هنوز اولِ راهی , خودت نمیدونی :)

۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۸
پَـر یـا

-

میگم فقط 22 روز مونده , میگه خیالت راحت قبولی , تو خیلی استرس داری من سالِ کنکورم اصلا استرس نداشتم همشم مسجد بودم زیاد برو مسجد , میگم میدونی از کِی تا حالاست مسجد نرفتم ؟! :) دیشب شبِ قدر بود بازم نرفتم ؟! یه چیزی کمه تو زندگیم , یه آرامشی باید باشه که نیست , چی کنم ؟! دقیقا همیشه همون موقع که یه چیزی باید باشه نیست .

+ نگاهَم کن , نگاهِ تو برایَم خانه میسازَد .

۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۰
پَـر یـا

-

+ اِی ماهِ فروزانُ اِی خسرو ِ خوبآن , آن شعله یِ جآن بردار , غَم ها را بسوزان .

۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۳
پَـر یـا
سلام :)
نمیدونم هنوزم میاید اینجا یا نه , نمیدونم اصلا یادتون هست وبِ من رو , اصن آدرسمو دارید هنوز یا نه , نمیدونم کِی بشه که ببینمتون دوباره , کِی بشه که حرف بزنم باهاتون دوباره , دو ساله که باهاتون حرفی نزدم , وَ نمیدونم ببینید این پستَم رو یا نه , اما همیشه تو این دو سه ساله خواستم 15 خرداد رو بهتون تبریک بگم , دقیقا خودِ روزِ 15 عم , نه سه چهار روز بعدش که آیا تو مدرسه میدیمتون یا نه , روم میشد یا نه , ولی واقعا میشه باز ببینیمتون سه چهار نفری , پیش میاد بازم حرف بزنیم با هم ؟! این دو سالِ اخیر من خیلی کم بودم و کم دیدمتون بر خلافِ سالایِ قبلش , ولی خُب هنوزم شما از بهترینآیی زندگیِ منید که هیچ وقت از این ذهن پاک نمیشه :)

تَولدتون خیلی خیلی مُبآرک بآشه , این چهار سالِ دبیرستان با وجودِ شما خیلی قشنگ تر بود , همین که بودین تویِ مدرسه خودش آرامشِ خاطر بود , " الهه نوشته دلِ تقویم به همین روزها خوش است " راست میگه :)

ممنون ازتون بابتِ همه چیزِ این چهار سال , مرسی کنارِ همه یِ بچه ها بودین :)
امیدورم واقعا که بتونم بازم ببینمتون , صداتون رو بشنوم :)

۱ نظر ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۸
پَـر یـا

-

خدایا :)
ماه رمضونِت اومد , میگم خدایا میشه اینجوری که واردِ این ماه میشیم همونجوری ازش خارج نشیم ؟! میشه یه صیقل بخوریم , میشه این چرک ها رو بشوره و بعدش با حال و هوایِ خوش بیایم از ماهِت بیرون ؟!
خدایا نرفتم زیارت , جهنّمَم , میشه خودت ببینیم آرومم کنی ؟!
خدایا آخرِ حرفم به برکت ِ این ماهِت میشه کمکمون کنی ؟!
دور کن از هر چی دل گرفتگی و حالِ بد و اشتباه و ...... و هر چیزی که نباید باشه .
میسپرَم به خودت , کمکم کن :)
دلم میخواد ورق بزنم این روزا رو , صفحه یِ بعد تموم شده باشه هر چیزی که باید تموم شه .

۰۵ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۷
پَـر یـا

-

پیروِ پستِ قبل 

آدم چقدر دلش میگیره .

این چند روز فقط شده گریه و اعصاب خوردی و نگرانی و ترس و ترس و ترس ، تموم میشه ینی ؟! نمیتونم دیگه ، کاش بتونم پرت کنم بیرون هر چیزی ک بهمم میریزه ، دلم واقعا تنگه واسه یه وقتایی .


+ اَلا بِذکرالله تطمَئنَّ القلوب :)

+ خدایا یه کاری بکن ، باشه ؟!

۰۲ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۴۲
پَـر یـا

-

الان که دیگه اینستاگرام ندارم نشستم رفتم تو وبلاگا ، سر زدم و شروع کردم ب وبلاگ خوندن کسایی که یه بار هم تا الان از نزدیک ندیدمشون یا حتی اسمشونم نمیدونم ، ولی یادِ دو سال پیش افتادم ، تابستون ۹۴ که اونموقع حتی تلگرام هم نصب نکرده بودم برای خودم و صبح و عصر و شب تا نصفه شب فقط وبلاگ میخوندم ، عالمی هم داشتم برای خودمم ، دلم تنگ شد انگار واسه یه وقتایی ، تابستون که بشه ، بعد کنکور خونه مو عوض میکنم ، میزنم به وبلاگا ، واسه خودم آواز میخونم و قدم میزنم تو همشون و کِیف میکنم ، یکی از قشنگترینا هنوزم همین کاره که خیلی وقته ازش غافل شدم :)


۰۲ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۳۶
پَـر یـا

-

اونقدِه دلشوره دارم که نمونده شورُ حآلی 

کآش منَم مثلِ تـُو بودم ، میزدم به بیخیالی . 


+ کاش همه یِ دلشوره ها فقط برایِ درس بود و درس .


۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۰۲
پَـر یـا

-

لعنت به دندون درد .
که دو ماه تموم خبری ازش نیست و یه دفعه تو بدترین شرایط یقه یِ آدمو میگیره و آی ول نمیکنه که نمیکنه , میزنه به مغزِ استخون ِ آدم , میزنه به گوش و فک ِ آدم جوری که انگار داره متلاشی میشه , حالا تو هِی قرص بخور , هی قطره بزن , ساکت نمیشه ولی بعد یه مدت اگرم بهتر شد باز یه ماه دیگه میاد سراغت بیچارت میکنه . آقا بکِش , بکش راحت کن خودتو , دندونِ خرابُ باید کشید , وگرنه مثلِ الان عفونت میکنه , میزنه به ریشه , ریشهَ ت رو میپوسونه , از همه چی مندازتت .
بکِش آقا بکِش , کشیدنیا رو بکِش , خوشت میاد درد بکشی ؟! خوشت میاد آتیش بشه بزنه به ریشه َت ؟! کشیدنیا رو از زندگیت بکش , یه دندون که حالا دندونه , چیزایی که عینِ خوره میفته تو زندگیتُ کِی میکشی پس ؟!

+ آی از دندون درد که دوباره شروع شد ,
آی از اعصاب درد , فکر درد , فکر درد ,
لعنتی .

+ این متن با این موضوع بلند تر خواهد شد , مفصل تر , کامل تر :)

۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۷
پَـر یـا

-

بیا بارِ سفر بندیم از این دشت :)

میپرم از تو همین سرزمین هایِ شرقی با یه لبخندِ پهن رویِ لب هآم , به من بخند عزیزَم :)


۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۱۸
پَـر یـا

-

یه درسایی هم هست که لازم نیست هی بشینی ببینی کجای زندگیت به کار میاد , در آن واحد که داری میخونی کلا به کارت میاد , مثلا روانشناسی , همین کتاب ِ 150 صفحه ای که تازه شروع کردم به خوندش تو همین 70 صفحه ی ِ اول یه جاهایی خودتو میبینی , مثلا اونجایی که داره میگه تو الان بین 12 و 20 سالگی هستی و یه نوجوانی , یکی از جنبه هایِ رشدِ شناختیت هم تفکر درباره یِ خودته , ولی آهای مواظب باش یه دو تا خطر عجیب نشسته داره نگات میکنه , از این کله شقی و حماقتت که فکر میکنی باختن فقط واسه بقیه ست و تو نمیبازی اگه بگذریم , یهو این یکی آیینه میشه صاف سیخ میشه جلو روت که حواست باشه که بدجور تو من گیر کردیا , بدجور داری قهرمان سازی میکنیا , تویی که میشینی و فکر میکنی دائما بهشون , یکم آروم تر برو , هِی نشین آخ بباف و بباف که آخرش اگه نشه , اگه نرسی , آنچنان با کله میخوری زمین که بفهمی باختن فقط برای بقیه نیست , تو هم میبازی , چه قشنگ هم میبازی , بگیر منو بشکون تو سرت , چشمتو باز کن , به خودت بیا , ببین کجا وایسادی و کجا باید بری , حالا هِی بیدار نشو , هِی بساز و بساز و فقط بساز .

+ مثلِ این http://coldnights.blog.ir/post/145

+ من گیجِ گیجِ گیج َم  .

۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۳۲
پَـر یـا

-

1 . قانونِ به درک 

2 . قانونِ به من ربطی نداره 

3 . قانون ِ هـیـس ، نمیزارم ادامه بدی ذهنِ مریض 

4. قانونِ مهم نیست ، اصن آخرش که چی ؟!


+میشه شما چهارتا قانون بمونید تو زندگیم و نرید بیرون ؟! نریدُ نریدُ نرید .


۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۲۰
پَـر یـا

-

آخ بباف , بباف که چه قشنگ میبافی , فقط مواظب باش اونقدری نبافی که برسه به گردنت سفت بشه , تنگ بشه , آی بگیره بچسبه خفه َت کنه :) اینم مواظب باش یه وقت همینجوری نبافی بری بالا دو تا پاهاتو دورشو بپیچی و بپیچی , گیر کنی , نتونی تکون بخوری , نتونی راه بری , همون وسط گیر میکنی آخه ,  یا اونقدر میری بالا تا به گردنت برسه و خفه شی , یا از ترس راه نرفتن همونجا میمیری , اینقدرم احمق هستی که یه قیچی بر نداری و نزنی پاره کنی همه رج به رج هایی که اومدی بالا , تنگش کردی , گیرت انداخته , آخرش همونجا میمیری , میمیری , میمیری .

۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۴۹
پَـر یـا

-

دلم شور میزنه , هی به قبل و بعدش فکر میکنم , میترسم , چرا آخه ؟!
آروم نمیگیرم اینجوری که

+ لطفا تو بمون , بمون , بمون .

۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۷
پَـر یـا

-

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۳
پَـر یـا