ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

-

میدونم , میدونم که چرا اینقدر خوشم اومده ازشون , اینکه خوشم اوده مثلِ شوخیایی دیگه ای که میکنیم نیست درباره یِ بعضی کسایِ دیگه , میددونی اونا صرفا شوخی عه و محضِ خنده ولی این فرق داره برام , من هیچ وقت ازشون بدم نمیومده فقط عادی دوسشون داشتم , اما این چند وقته , تقریبا این یه ماهه خیلی فرق کرده , خیلی بیشتر دوسشون دارم , میدونی بازم نه صرفا برایِ اینکه خوبن و چه میدونم از همون شوخیا , هر چند بازم با الهه کلی سرشون شوخی میکنیم ولی برام فرق داره , خب بزار اینجوری بگم , ببین وقتی تو کسی رو میبینی که به هدفات نزدیکه حسِ خوبی میده بهت , منظورم شخصیتش نیست , منظورم قیافه و صدا و چه میدونم این حرفا نیست , هر چند اینا هم خودشون کلی تاثیر دارن ولی من الان حرفم سرِ یه چیزِ دیگست , من وقتی دیدمشون , وقتی دیدم چیزی رو که دوست داشتن ساختن برایِ خودشون و کلی هم توش موفقن آدم یادِ خودش میفته , یادِ خودش از این جهت که چقدر دوست داشتنی داری برایِ خودت که میخوایِ برسی بهشون مثلِ همینا , گفتم به هدفام نزدیکن , ینی من وقتی میبینمشون یادِ چیزایی میافتم که همیشه دوسشون داشتم , وقتی گوش میدم به صداشون , یا وقتی ویدیو  هاشونو میبینم یادِ جاهایی میافتم که دوست دارم باشم , یادِ کارایی قشنگی میافتم که دلم میخواد انجامشون بدم , میدونی اونا منو یادِ آرزو ها و خواسته هام میندازن که خیلی وقته دارم براشون نقشه میکشم اونا منو یادِ چیزایی میندازن که میخوام تو آینده یِ خودم ببینمشون چیزی که هیچکدوم از کسایی که تا الان دربارشون کلی شوخی میکردیم و کارا و عکساشونو نگا میکردیم نمینداختن , منو یادِ زندگیم نمینداختن , :)


+ حسِ خوب دارن :)

+ همون دنگ شو یِ معروفی خودمون :)

+بمون بمون با من , ای بهترین , ای خووب :))

۲۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۴
پَـر یـا

-

حالَم داره از همه چیزایی که برایِ خودم ساختم بهم میخوره !
و میترسَم از همه چیزایی که باید میساختَم و نساختمشون !

+ میترسم نرسَم , به همه یِ اون چیزایی که چند ساله منتظرشون بودم , و حالا که وقتشه بسازمشون نشستم و نگاهشون میکنم و میترسَم , من برایِ همونام , یعنی من تو آینده یِ خودم نمیتونم فکر کنم اون جایی که دوست دارم باشم و نباشم , من با اوناست که زندگی میکنم , به نظرم غیر از این بشه من زندگی نمیکنم , زنده ام ولی زندگی نمیکنَم !

+ راحت بگم , خاک تو سرِ خودم :)

+ ظلم نکنیم به خودمون , بیشتر از همه شرمنده یِ خودمون میشیم , مگه چقدر قرارِ زنده باشَم و زندگی کنم که نخوام به چیزایی که دوسشون دارم  همیشه و خیلی وقته که براشون برنامه میچینم نرسم ؟!

+ نمیخوام , نمیخوام شرمنده یِ خودم بشم .

۲۶ دی ۹۵ ، ۲۰:۳۷
پَـر یـا

-

اَلا بذکرِ الله تطمئنّ القلوب

دلهامون رو آروم کن خدایِ قشنگَم .

۲۴ دی ۹۵ ، ۰۰:۵۴
پَـر یـا

-

مثلِ وقتایی که خواب میبینی داری از یه چیزی فرار میکنی , هِی بدو بدو میکنی ولی نمیرسی , نفست میگیره ولی نمیتونی تند تر بری , میخوای بدَوی ولی نمیتونی , خوابی که بیداریمو گرفته , هر چی میدوَم نمیرسم , هر چیزی رو که میخوام بندازم بیرون نمیتونم .

۲۲ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۴
پَـر یـا

-

تکرار ، همه چی داره دائما تکرار میشه . روزا عین هم هر روز تکرار میشن . اتفاق ها عین هم هر لحظه تکرار میشه . هر روز و هر ساعت تکراری عین هم . صبا پامیشی میری مدرسه میای میخوابی یکم درس بخونی یا نخونی بعد بازم بخوابی و روز از نو و روزی از نو . میدونی ؟! روزای تکراری رو دوست ندارم . زندگی تکراری رو دوست ندارم . این که همه چی رو از قبل بدونم دوست ندارم . اینکه از اول صب . از همون اولین ساعتای اول روز بتونی بفهمی امروز چطور روزیه . یا این که از بس همه چیز تکرار شده که تو دیگه همه اتفاقایی رو که میخواد بیفته رو هم از بر باشی دوست ندارم . اینکه اینقدر همه چی تکرار باشه که جواب سوالا و حرفات رو بدونی دوست ندارم . اینکه اینقدر همه ی این روزا تکرار شده من اتفاقات فردا رو هم میتونم حدس بزنم دوست ندارم . من اینکه یه جا بشبنم و زندگی منو ببره جلو دوست ندارم . اینکه انگار تو یه سری اتفاقا و تو یه سری کارا حبس شده باشم . من این روزای تکراری رو دوست ندارم . میای دلتو خوش کنی به یه چیزی ولی طبق معمول میفهمی که طبق تکرار چی میشه لابد بعدش . نمیشه که همیشع باشه . میدونی که امروز ک دلتو خوش میکنی بهش فردا دیگ نیست . از بس که تکرار شده دیگه همه رو از بر میشی  . نمیخوام . من دوست ندارم این تکرار و تکرارو تکرار ها رو . هیچ هیجان و انگیزه ای واست نمیزاره . 
حوصله ندارم . حوصله ی هیچی رو ندارم :/

۲۱ دی ۹۵ ، ۰۲:۵۳
پَـر یـا

-

چشمامو بستم و کلمو عینِ کبک کردم زیرِ برف , ادامه پیدا کنه خیلی چیزا رو خراب میکنه , الان خوبه ولی بعدش , میترسم از بعدش .
۲۰ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۳
پَـر یـا

-

خیلی سخته برایِ انجامِ کارایِ قشنگی که دوستشون داری , مجبور باشی دائما یه کسِ دیگه رو راضی نگه داری تا بتونی انجامشون بدی .

۱۹ دی ۹۵ ، ۰۰:۳۰
پَـر یـا

-

امروز دعوام دراومد , حرصم میگیره کسی که هیچ ذهنیتی از چیزایی که میگی نداره و هرچیزی رو هم بدون اینکه بدونه برایِ خودش میگه و کوتاه نیاد از حرفاش . حالا میخواد هر چقدر اشتباه باشه و تو توضیح بده , کسی که نخواد قبول کنه قبول نمیکنه , کسی که تا الان چیزی رو تجربه نکرده باشه نباید بگه من خودم میدونم همشو ، حالا تو هِی بگو , اونم بگه میدونم ولی میدونی که نمیدونه . آخرشم دعوات درمیاد و میای یه گوشه میشینی و کلتو میکنی زیر پتو و هی حرص میخوری ، حالا تو هی بگو . هی حرص بخور . نمیشه ، نمیخواد قبول کنه .



۱۶ دی ۹۵ ، ۰۱:۲۴
پَـر یـا

-

واقعا اگه آدم یه سری چیزا رو نفهمه خیلی راحت تره ، خیلیی ، اما مشکل اینه میفهمی و میدونی :)

۱۳ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۹
پَـر یـا

-

+پـُر کرده رویایِ تـُو دنیایِ مَرآ :)

۱۳ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۵
پَـر یـا

-

دو سه روزه مثل همه یِ این چند ماه که دارم مینویسمشون تو کاغذ میزارم زیر جامدادی کنارِ میزم , بعد که میخوام شروع کنم به درس خوندن میگم خب نوشتم تو کاغذ فعلا بی خیال , دو دیقه دیگه چنتا دیگه اضافه میشه ولی یه چیزی هست که سه چهار روزه تو کاغذ نوشته بشه یا نه فرقی نمیکنه . جاش دقیقا همون گوشه مغز باید باشه که هر دو دیقه یه بار یادم بیاد , یه سری هورمون هایِ استرس بدنم ترشح کنه , بعد بره تا دو دیقه یِ بعد :)
دو سه تا کاغذ شدن که فعلا گذاشتم بمونه زیرِ جامدادی تا ببینم کِی باز میشه بیارم , به ترتیب بخونم , خط بزنم روشون , و یه به درک بگم و بندازمشون تو سطلِ اشغال , میندازم میرَن , ولی فعلا که تو این دل رخت میشورن :) نمونه لطفا , این رخت شستنِ لطفا ادامه پیدا نکنه که نمیتونم تا چند روزِ دیگه حتی باهاش کنار بیام .

۱۲ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۰
پَـر یـا

-

ما آدم ها برای از دست ندادن چیزهایی که دوسشون داریم چه کارهآ که نمیکنیم :)
ما راضی میشیم به کنار اومدن با خیلی چیزها فقط برای اینکه یه چیزایی رو از دست ندیم :)

۱۱ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۳
پَـر یـا

-

پیِ دل برم یا عقل ؟! حرفِ کدومتونو باور کنم آخه که کلا متضاد هم دیگه عین :)


+ به معنایِ واقعی گیجِ گیج عَم ;))

۱۰ دی ۹۵ ، ۱۶:۳۹
پَـر یـا

-

میای ؟!
میای خوب بمونیم :) میای مهربونتَر باشیم :) میای پشتِ هم باشیم :) میای بهَم زندگی بدیم :) میای قشنگیا رو بهم نشون بدیم :) میای با هَم بخندیم :) میای تنها نه , با هم گریه کنیم :) میای بریم وسطِ خیابون داد بزنیم :) میای عِشق کنیم :) میای به آرزوهامون برسیم :) میای با هم ساز بزنیم :)
میای زندگی کنیم جآنِ دل ؟! :)

+ میتونَم ؟! میتونیم ؟! کاش بتونم :) کاش بتونی :) کاش بتونیم :)


۰۷ دی ۹۵ ، ۱۶:۵۵
پَـر یـا

-

زیبآ !
هوای حوصله ابریست . . . 
چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرآ . . .  :)

۰۴ دی ۹۵ ، ۱۴:۳۰
پَـر یـا

-

واقعا حوصله ندارم , خیلی بیشتر از ماهِ قبل , دو ماهِ قبل , یه سالِ قبل .
حوصله یِ چیزایی که دوسشون داشتم و دارم هم حتی ندارم . حوصله یِ خودم که از همه بیشتر از خودم خستَم .
یه وقتی دلم نمیخواست این روزا تموم بشن , دلم نمیخواست سالِ بعد بشه دیگه مدرسه نرم , ولی واقعا الان دلم میخواد بره بگذره ,از چیزایِ اذیت کننده رد شم , اونروز مهناز گفت هوا چه جورِ بدی عه , انگار تو  برزخ گیر کرده نه افتابی میشه نه میباره , گفتم عینِ منه و خندیدیم ولی واقعا عینِ من عه , منی که شدیدا خسته کنندست , منی که اون یکی دوتا دلخوشیام هم دارن کم رنگ میشن , هنوز هست ولی انگار دیگه منم ک نمیتونم دلخوش کنم بهش , منم که تا میام مثلِ قبل ها دلخخوش کنم بهش نمیتونم دیگه چون میدونم همیشه نیست واسم , همین باعث میشه که تو اون لحظه هم ازش لذت نبرم , منم عینِ هوام همون هوایی که نه میباره نه افتابی میشه , منم که نه دلمو میزنم به دریا که همه چی رو تموم کنم , نه آفتابی میشم , اونقدری هنوز ناامید نشدم که دل بکنم , اونقدری هم امیدوار نیستم که هنوز بهش دلخوش باشم , موضوع سرِ درس نیست , ربطی به امید داشتن یا نداشتن به کنکور نداره هر چند اون جدا خودش یه برزخه , ولی حرفم الان سرِ یه چیزِ دیگست , یه چیزِ دیگه که اگه از برزخ دراد ممیتونه چنتا چیزِ دیگه رو هم از برزخ دربیاره , یه چیزی دیگه که الان دو راهی عه , گیر کردم این وسط , به خدا گیر کردم , اینجوری آخه نمیشه رفت جلو , عینِ همون هوام که بغض دارم ولی نمیتونم ببارم , راه ِ آفتابی شدنشم پیدا نمیکنم , به خدا پیدا نمیکنم , نمیخوام دلخوشیام رو از دست بدم , دوست ندارم این روزا رو , هر چقدر میخوام بیشتر بی خیالش بشم نمیشه , بیشتر بدم میاد , هرچقدر بیشتر بخندم بهش , بیشتر بدم میاد , برای اولین باره که دارم میگم این جمله رو ولی میگم شاید اولین و اخرین بار باشه که مینویسمش ولی الان مینویسم . مینویسم ک " واقعا خوب نیستم " , واقعا گیر کردم تو خودم , واقعا خستَم , کاش تموم بشه .


+ من اونقدر خسته و بی حوصله ام که باشه شما حرفِ بعدیتَم قبول عه , هر چیزی که میگی قبوله :)

+ این روزا دارَن بد میگذرن

۰۲ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۳
پَـر یـا

-

ببین نشد ,
ببین تغییر نکرد
ببین از اون چیزیم که فکر میکردم بیشتر طول کشید
ببین یه سوال
اصلا میشه ؟! تموم میشه ؟!
نکنه نشه , نکنه بمونه دیگه نره , از تصورشم میترسم باور کن , سخته اگه بمونه , میترسم خراب کنه خیلی چیزا رو
میترسم

۰۱ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۰
پَـر یـا