خیلی اذیت شدم بابتش ها , اومدم هِی سعی کنم کمتر اذیت بشم و بزنم تو جاده یِ بی خیالی , زدم اتفاقا , تو جاده ی بی خیالی که مثلا بگم برام مهم نیست , که مثلا اذیت نشم دیگه , میدونی ؟! فقط خودمو گول زدم , همون " به درک " هایی که اخرش میگفتم یعنی بازم دارم اذیت میشم فقط میخوام خودمو گول بزنم که نه مهم نیست و برن اصن , البته تا حدی هم موفقیت آمیز بودن ها , باعث شد که تو همون لحظه کم تر اذیت بشم و با نوشتن و چهار روز دیگه خط زدنشون و گفتن " به درک " مغزمو خالی کنم ازشون مثلا , تا این که شد یه عادت , وای , وآی از این عادت که کلِ زندگیمو داره میگیره , مثلا وقتی که غرق شدم توش و نگفتم به درک دیدم که دارم اذیت میشم واقعا و انگار که نمیتونم کنار بیام , نه راه پَس دارم نه راهِ پیش , ای کاش میشد زودتر میفهمیدم که درستش چیه , الان هم خوب نمیدونم شاید , البته تو این موقعیت نمیدونم , اما موقعیت هایی رو که خراب کردم الان دارم میفهمم که باید چی کار میکردم , لعنتی همیشه بعد از این که یه چیزی خراب میشه تازه میفهمی که باید چی کار میکردی .
+ البته این بی خیال شدن ها نه اینکه صرفا گول زدن و تظاهر باشه , نه اصلا , اینا یه راه حل بود که تونست کمک کنه اون حجم از اذیت شدنایی بی خودی کم بشن و موفق هم بودم توش , فقط حرفم اینه که هیچ وقت نمیتونی به جایی برسی که بگی اصلا برام مهم نیست . بازم هست و اذیتت میکنه ولی خب تمام تلاشت سرِ اینه که راحت تر بتونی باهاش کنار بیای :)
+ کاش میشد برم رو در رو و راحت حرفمو بزنم , ولی نمیشه , نه من میتونم و نه درسته , شاید فقط فکر حساسِ منه که میگه درست نیست , اما نمیتونم
+موضوعِ این پست با چهار پنج تا پستِ قبلی کلا فرق میکنه :)
نشستم پستایِ قبلیمو نگاه میکنم , خندم گرفته , جالبه واقعا !
این که تو همشون نوشتم , ترس , ترس , ترس !
حالم دیگه داره واقعا بهم میخوره از این کلمه و اینقدر پر رنگ بودنش !
خنده داره واقعا , مگه نه ؟!
+لعنتی
سَلیس و ساده بِگویَم : دلِم گِرفته برایـَت . . .
+ دلم برات گرفته :(
+ حتما یه روزی چیزایی که نوشتم برات رو میدم بخونی :)