ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

-

يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ
دو سه روزه مثل همه یِ این چند ماه که دارم مینویسمشون تو کاغذ میزارم زیر جامدادی کنارِ میزم , بعد که میخوام شروع کنم به درس خوندن میگم خب نوشتم تو کاغذ فعلا بی خیال , دو دیقه دیگه چنتا دیگه اضافه میشه ولی یه چیزی هست که سه چهار روزه تو کاغذ نوشته بشه یا نه فرقی نمیکنه . جاش دقیقا همون گوشه مغز باید باشه که هر دو دیقه یه بار یادم بیاد , یه سری هورمون هایِ استرس بدنم ترشح کنه , بعد بره تا دو دیقه یِ بعد :)
دو سه تا کاغذ شدن که فعلا گذاشتم بمونه زیرِ جامدادی تا ببینم کِی باز میشه بیارم , به ترتیب بخونم , خط بزنم روشون , و یه به درک بگم و بندازمشون تو سطلِ اشغال , میندازم میرَن , ولی فعلا که تو این دل رخت میشورن :) نمونه لطفا , این رخت شستنِ لطفا ادامه پیدا نکنه که نمیتونم تا چند روزِ دیگه حتی باهاش کنار بیام .

۹۵/۱۰/۱۲
پَـر یـا