ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

-

به من بهانه ای بده که کم شه باورم به تو

                     به من که هر شب از خودم پناه میبرم به تو...........

 

+ پنجشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۴ 1:24
۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۱۱
پَـر یـا

-

بــــی خــــیــــال :))). . . . . .  

+ سه شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۴ 19:52

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۱۰
پَـر یـا

هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه 

ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه 

اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه 

هرروز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه 

جایی که من تنها شدم شب قبله گاهه آخره 

اینجا تو این قطب سکوت 

کابوس طولانی تره 

من ماه میبینم هنوز این کور سوی روشنه 

اینقدر سو سو می زنم شاید یه شب دیدی منو 

هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه 

ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه . . . . . . .  

                                                                     "روزبه بمانی" 

+ سه شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۴ 2:31

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۰۸
پَـر یـا

دشوار نبود شناختن تو  

حتی در شلوغی مترو....... 

گویی خدا فشار داد دگمه "توقف" را 

و یخ بست خنده بر لبان کودکی  

که دست در دست مادرش 

به سمت باجه بلیت می رفت.....

از حرکت ماندند تمام عابران 

و ازدحام ایستگاه از تپش افتاد و حتی  

ترمز گرفت قطاری که میگذشت! 

تنها تو قدم بر میداشتی همچنان  

و من میشنیدم  ضرب قدم هایت را..... 

همان صدایی که عمری آشنا تر بود از صدای نفس هایم برای من 

لبخند زدی و چال گونه ات زیباترین دلیل سرودن بود 

نه....!! 

دشوار نبود شناختن تو 

حتی در شلوغی مترو.......!

                                  " یغما گلرویی " 

 +ارنست همینگوی یه جایی نوشته " دنیا جای بسیار خوبیه و ارزش جنگیدن داره " 

من با قسمت دومش موافقم...........(مورگان فریمن ــ هفت)  

 

 

+ دوشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۴ 12:59

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۰۷
پَـر یـا

این قانون کائنات رو که همه شنیدن دیگه......همین که میگه از هرچی بترسی سرت میاد یا این که افکار منفی روی زندگی ادم تاثیر داره و .................... گفتم که این مدت این افکار منفی منو داغون کردن اما دیگه خسته شدم وتصمیم گرفتم از این به بعد حتی یه ذره هم که شده مثبت فکر کنم و مطمئنم که این روی روحیه ام و کارام خیلی تاثیر داره دیگه میخوام سعی کنم هر وقت اون افکار منفی اومدن سراغم سریع در رو روشون ببندم و نذارم که حتی یه لحظه ام فکر مو مشغول کنن......البته مطمئن نیستم که بتون اما امیدوارم خب آرزو که بر جوانان عیب نیست هست؟........:))  وقتمو دارم بیخودی تلف میکنم بیکار واسه خودم میچرخم و حوصله هم ندارم اما نباید این جوری باشه همین چند ماه بس بود.........

+میخوام سعیم رو بکنم با این اوضاع حتی درس هم نمیتونستم بخونم امسال رو به زور تموم کردم البته ترم دوم رو...خدا کنه که بتونم نمیدونم چرا یک دفعه ای این جوری شد......

++رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند ، چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند..........

 

 

+ پنجشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۴ 19:14

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۰۳
پَـر یـا

-

 بعضی وقتا یه احساس های عجیب و غریبی میان سراغت که تو اصلا نمیدونی چی هستن......... یک دفعه ای میفتن تو زندگیتو و تغییرش میدن ...شخصیتتو تغییر میدن ...... اون چیزایی رو که دوست داشتی و نداشتی رو تغییر میدن.....اون وقته که دلت تنگ میشه برای وقت هایی که هنوز این احساسات تو رو پیدا نکرده بودن........نمیدونم چرا اما من چند ماهی هست که یه احساسات عجیب و غریبی دارم میام با خودم فکر میکنم و خودم رو راضی میکنم که بیخیال شو  اون وقته که انگاری وجودم میخواد از خوشی پرواز کنه دلم خوش میشه و میخندم اما حیف که بعد از دو دیقه اون افکار پوچ و منفی که هیچ وجود خارجی ندارن میان و مثل یک نقاب سیاه  جلوی اون احساس خوب رو میگیرن ......این مدت همه چیز قاطی پاتی شده .....وقتی بلاگفا خراب بود من هیچ جای دیگه ای وب نساختم تا بنویسم اما نوشتن رو دوست دارم و گاهی اوقات در حد چند جمله مینوشتم البته نه تو فضای مجازی توی وب به همین راحتیا هم نمیشه نوشت به قول یکی که تو وبش نوشته بود :  

"خود سانسوری از بیان بعضی حرف ها چون بعضی ها وبمان را میخوانند"  

آره راست میگه.....چند وقتی هست که احساس میکنم همه چیز طوفانی شده ........انگارکه همه یه چیزیشون شده....... هر روز تو یه فازَن .....بسه دیگه هر چیزی اندازه ای داره خب.......این احساسات واقعا خیلی اذیتم میکنه و من فقط امید وارم که زودتر دست از سر من بردارن و برن برای همیشه گُم شن..............  

+این مردم روز به روز عجیب تر میشن ........

 ++ بودنت یه جور برام عذابه و نبودت یه جور دیگه.....(اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی........)  

+++هیچ اتفاق خاص و مهمی نیفتاده این احساسا هم نمیدونم چرا به من گیر دادن فقط مثل خوره افتادن به جونم و قصد رفتن هم ندارند..........

 

+ پنجشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۴ 3:35

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۰۰
پَـر یـا

بعد از یک سال فاصله امروز بالاخره اون اتفاق افتاد ..............

همه چیز خیلی عجیبه همه چیز به طور شگفت انگیزی عجیبه اصلا هیچ چیزی رو نمیفهمم........... 

انگار که حتی زمین هم داره برعکس میچرخه......... 

نمیدونم چرا چیزهایی که میخوام و بهشون فکر میکنم نمیشه....!!!! 

"بی تابم و از چیزی در عذابم که نمیدانم چیست...!! " 

فقط میدونم که اینطورم و اینطور شدم ، نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اما مهم اینه که الان اینطورم............................. :-((

+ چهارشنبه دهم تیر ۱۳۹۴ 12:29

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۵۹
پَـر یـا

-

سلام........ 

اصلا اتفاق خوبی نبود و اصلا فکر نمیکردم که نتیجه دو ماه انتظار این باشه........ 

شروع دوباره یه کم سخته اما با کمک زمان میشه اما من هنوز نمیدونم که میتونم دوباره شروع کنم یا نه 

شاید بهتر باشه کلا بیخیالش بشم یا شاید هم..................... 

نمیدونم اما احساس میکنم برای شروع باید کلا همه چیزو تغییر بدم  از ادرس وب گرفته تا...........................

و شاید اینطوی بهتر باشه.........

+ یکشنبه هفتم تیر ۱۳۹۴ 17:25

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۵۸
پَـر یـا

-

شروع شد..............


+ یکشنبه هفتم تیر ۱۳۹۴ 13:50

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۵۶
پَـر یـا