ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

-

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۰ ب.ظ
چِم شد یهو امروز ؟!
آخه من عادت ندارم که تو مجلس گریه کنم . کم پیش میاد . اولش که رفتیم تو نماز خونه مدرسه نشستیم داشتم با بچه ها حرف میزدم . اصن حواسم نبود انگار . بعد که اون خانم اومد تا زیارت عاشورا رو بخونه هنوز انگار حواسم نبود که تو مجلس عزای امام حسین نشستم . فقط آروم نشسته بودم و حرفی هم نمیزدم ولی وقتی که شروع کرد به سلام دادن و دستمو گذاشتم رو سینه م وقتی گفت اگه کربلا نرفتی از ته دلت الان سلام کن نمیدونم چرا یهو اشکم در اومد . انگار هیچ وقت نشد بود اینجوری از ته دلم سلام کنم بهتون . یهو به خودم اومدم و گفتم چه جایی از اینجا بهتر ؟ چه روزی از امروز بهتر ؟ انگار این مجلس میتونه یه چیزایی رو تموم کنه . سرمو تکیه دادم به دیوار و فقط به زیارت گوش دادم . وقتی رسیدیم به سجده دوباره اشکم در اومد . دلم میخواست همینجوری رو سجده بمونم و گریه کنم فقط . چقد دور شدم من ؟! از تهِ دلم خواستم امروز خدایا , میشه تموم بشه ؟ چه جایی بهتر از مجلس عزای امام حسین میشه مگه ؟! چه ساعتی قشنگ تر از اون ساعتی که زیارت عاشورا رو میخوندم میشه مگه ؟! خیلی وقت بود اینجوری ننشسته بودم و نخونده بودم , انگار همیشه حواسم پرت بود , ولی امروز حواسم جمعِ جمع بود . جمعِ زیارت بود , جمعِ اسمتون بود , یه آن احساس کردم اگه الان بخوام اگه از تهِ دلم بخوام تو همین مجلس , میشه . مطمئنم میشه ، آقا جان مطمئنم من :))

+ خدایا همه چی رو میسپارم به خودت :))
+ یا امام حسین (ع)

۹۵/۰۷/۱۹
پَـر یـا