ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

-

پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۰ ق.ظ

نه من نمی ترسم

وقتی ۵ ساله هستم من و از لولو ی توی زیرزمین و جن توی بطری و دیو توی کمد و هیولای زیر تخت خواب نترسون.

چیزهای ترسناکتری هم هست.

وقتی ۱۰ ساله هستم من و از نمره ی کمتر از ۲۰ و اخراج شدن از کلاس و مدرسه و دیکته با ۱۸ تا غلط و جریمه ی نوشتن ۱۸ خط از هر غلط نترسون.

چیزهای ترسناکتری هم هست.

وقتی ۱۴ ساله هستم من و از خیابون و پسرهای ۱۶ ساله ای که با موهای ژل زده و کفش کتونی نایکی و ریش و سبیلی که هنوز هیچ اثری ازش نیست٬ طرفم میان و شماره شون رو بهم می دن نترسون.

چیزهای ترسناک تری هم هست.

وقتی ۱۶ ساله هستم من و از پسرهای ۱۹-۲۰ ساله و مامان باباهای مسافرت رفته و خونه های خالی شون نترسون.

وقتی ۱۸ ساله هستم من و از کتاب تست های رنگ و وارنگ قلمچی و آزمون نفرت انگیز جمعه ها  و سوال های ۴ جوابی و کنکور و دانشگاهی که توش "هیچ خبری نیست" نترسون.

وقتی ۱۹ ساله هستم و پامو تو جایی گذاشتم که روزی فکر می کردم همه ی آینده و زندگیم قراره توش شکل بگیره٬ من و از گرفته شدن کارت دانشجوییم به جرم جلف بودن و رعایت نکردن شئونات اسلامی نترسون.

نه

من

نمی ترسم

من از شب و تاریکی و خیابون های خلوت و نا امنی و جنایت های شهرم نمی ترسم. از راننده تاکسی هایی که شاید هر کردومشون خفاش شبی باشن که ممکنه هر لحظه هوس کنن دستمالشون رو روی دماغ و دهنم بذارن٬ بیهوشم کنن و وقتی چشم هامو باز کردم خودم رو با لباسی که تنم نیست و بدنی پر از زخم٬ تو یک جاده ی متروک ببینم و بفهمم که بهم تجاوز شده.

من از موتور سوارهایی که شاید هرکدومشون قصد کوبیدنم تو دیوار و دزدیدن وسایلم رو داشته باشن نمی ترسم. از مردهای هیز "کمری" سوار که همشون دنبال منشی واسه شرکت خصوصیشون می گردن٬ از پیرزن هایی که همه پسرهای "مهندس" و "چهارشونه" دارن و همیشه و همه جا٬ از دم  در دانشگاه گرفته تا ایستگاه مترو و آرایشگاه٬ دنبال عروس می گردن. از این همه معجون های بدمزه ی لعنتی٬ از این همه نفرین٬ من از این نگاه های گرسنه که قصد بلعیدنم رو داره نمی ترسم.

نه

من

نمی ترسم

تهدیدم نکن. من و از این اسلحه ی لعنتی که به طرفم گرفتی نترسون. چیزهای ترسناکتری هم هست...

من و از اون چیزی که می ترسم بترسون! من و از عشقی که تا دیروز داشتم و امروز ندارم بترسون. من و از این همه نفرتی که وجودم رو گرفته بترسون. من و از "حیوون" شدن انسان ها بترسون.

من از این همه حیوانیت می ترسم.

                                                                                " آنالی اکبری "

۹۴/۰۷/۰۹
پَـر یـا

نظرات  (۶)

چقد این پست حرف برای گفتن داشت.گاهی بهشون فکر می کنم...
پریا همه ی متن از آنالی اکبری بود؟
پاسخ:
 آره فاطمه جان ...
قبلا خونده بودم اینو از آنالی اکبری...ماله یکی از کتاباشه به نظرم...
قشنگه ولی من خیلی قبولش ندارم...

پاسخ:
من وبلاگشو دنبال میکنم و اونجا نوشته هاش رو میخونم ....
راستش الهه تمام این چیز ها هر کدوم یه جوری ترسناکه اما خب ترسناک ترینش
همون حیوانیت انسانهاست که این روزا خیلی زیاد شده و همه ی این چیز های ترسناک هم از همون حیوانیت نشعت میگیره ...

تامل...
چرا نظرمو پاک کردی ؟
پاسخ:
نه بابا پاک نکردم ... :)
۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۴:۵۸ مریم رضائی
تا حدی با حرفاش موافقم
راستی من توی پیوندهایت هستم اما آدرس ولاگ قدیمی یعنی همون بلاگفاست عوضش کن :دی الان با ادرس جدیدم کامنت گذاشتم

otagheman.blog.ir
پاسخ:
سلام ....
آره همون آدرس قبلیه درستش میکنم :)
۱۱ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۱ زندگی زیباست....
ولی من خیلی میترسم...من کلا ادم ترسوییم...بهشون فکر نمیکنم ولی میترسم... واسه من چیزای ترسناک ترسناکن...شاید بی اولویت:)
پاسخ:
عاووو . این پست دقیقا برایِ یکساله پیشه :)
من خودممم میترسم فاطمه , منم ترسو عَم فک کنم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی