+ یادمه میگفتم که باید شاد بود و زندگی کرد .... میخوام بازم بگم :)
یه چند ماهی هست که احساس میکنم همش دارم اشتباه میکنم ... اشتباه پشت اشتباه :|
دلم میخواد الان یه کسی زنگ بزنه و بگه بیا فقط و فقط با هم بخندیم ... اصلا بگه زنگ زدم بخندیم بیا با هم بخندیم ...... :)
+ یه تغییر و تحولی باید ایجاد بشه ... یه سری چیزا هم باید عوض بشه ... میشه ؟
+ فکر کنم همیشه برای هر معلولی یه علتی هست علت ها فقط تو ذهن تو هستن و خودشونو نشون نمیدن بعضی علت ها اصلا انگار بیانشون از قدرت زبان خارجن خیلی علت ها رو نمیشه بیان کرد و گفت برای همینه که وقتی علت یه چیزی رو نمیتونم بیان کنم یا نمیتونیم میگم بی دلیله علت نداره ... اما من مطمئنم علت داره ... مگه نه ؟
+ اصلا تا وقتی که نشستم دارم درس میخونم کلمه ها دائما تو ذهنم رژه میرن حالا که اومدم اینجا انگار همه چی پرید :( ... چرا ؟
+ راستی بالاخره این مهر طولانی تموم شد روزا انگار زود رفتن ولی حالا که فکر میکنم بعد از این همه روز تازه فقط مهر گذشته ....... نمیدونم والا !!
+ دلم میخواد هر چقدر زودتر پاییز تموم شه ..... آبان با ما مهربان باش .. :))
بعضی چیزا اونقدر خوبن که هیچ وقت خستت نمیکنن .... هیچ وقت انگار برات تکراری نمیشن و هر بار هم آرامش بهت میدن ....
+ میمیرم برای این آهنگ شب و روز هامو با این میگذرونم نمیدونم چرا برام تکراری نمیشه هر بار که بهش گوش میدم مثل بار اول دوسش دارم :)
+ این پست باید تکمیل بشه .... کامل نیست ... :(
+ فقط بدون که دلتنگـتم ..... خیلی دلتنگتم ..... و تو نمیدونی ....
+ لحظه به لحظه هم که میگذره بیشتر میفهمم که چقدر بیشتر دلتنگتم ...... و تو نمیدونی ........
تو اول باید خودت باور کنی .... تا خودت باور نکنی و با تمام وجودت بهش ایمان نداشته باشی هیچ کس دیگه ای هم اونو باور نمیکنه ... فقط با حرف زدن نمیشه به این باور رسید این باور رو تو قلبت به وجود بیار ... اگه تو بخوای با گفتن اینو به وجود بیاری اخرش تبدیل میشی به یه ساعتی که همیشه تو یه زمان مشخصی زنگ میزنه تو اونو از حفظ میشی و اون برات میشه یه عادت و این خیلی بده .... اونوقته که داری پیش خودت فقط تکرارش میکنی و نمیفهمی چی میگی فقط داری تکرارش میکنی چون برات شده یه عادت و یه دفعه ای به خودت میای و میبینی که هیچی ازش نفهمیدی و اون هنوز برات یه باور نشده ... اونوقته که کلا قاتی میکنی و میشه اشتباه پشت اشتباه .... پریا اول خودت باور کن ، خودت ....
+ چقدر از بعضی چیزا بدم میاد .... یعنی متنفرم :|
+ حس سر در گمی و اینکه نفهمی داری چی کار میکنی هم عالمی دارد :(
نه من نمی ترسم
وقتی ۵ ساله هستم من و از لولو ی توی زیرزمین و جن توی بطری و دیو توی کمد و هیولای زیر تخت خواب نترسون.
چیزهای ترسناکتری هم هست.
وقتی ۱۰ ساله هستم من و از نمره ی کمتر از ۲۰ و اخراج شدن از کلاس و مدرسه و دیکته با ۱۸ تا غلط و جریمه ی نوشتن ۱۸ خط از هر غلط نترسون.
چیزهای ترسناکتری هم هست.
وقتی ۱۴ ساله هستم من و از خیابون و پسرهای ۱۶ ساله ای که با موهای ژل زده و کفش کتونی نایکی و ریش و سبیلی که هنوز هیچ اثری ازش نیست٬ طرفم میان و شماره شون رو بهم می دن نترسون.
چیزهای ترسناک تری هم هست.
وقتی ۱۶ ساله هستم من و از پسرهای ۱۹-۲۰ ساله و مامان باباهای مسافرت رفته و خونه های خالی شون نترسون.
وقتی ۱۸ ساله هستم من و از کتاب تست های رنگ و وارنگ قلمچی و آزمون نفرت انگیز جمعه ها و سوال های ۴ جوابی و کنکور و دانشگاهی که توش "هیچ خبری نیست" نترسون.
وقتی ۱۹ ساله هستم و پامو تو جایی گذاشتم که روزی فکر می کردم همه ی آینده و زندگیم قراره توش شکل بگیره٬ من و از گرفته شدن کارت دانشجوییم به جرم جلف بودن و رعایت نکردن شئونات اسلامی نترسون.
نه
من
نمی ترسم
من از شب و تاریکی و خیابون های خلوت و نا امنی و جنایت های شهرم نمی ترسم. از راننده تاکسی هایی که شاید هر کردومشون خفاش شبی باشن که ممکنه هر لحظه هوس کنن دستمالشون رو روی دماغ و دهنم بذارن٬ بیهوشم کنن و وقتی چشم هامو باز کردم خودم رو با لباسی که تنم نیست و بدنی پر از زخم٬ تو یک جاده ی متروک ببینم و بفهمم که بهم تجاوز شده.
من از موتور سوارهایی که شاید هرکدومشون قصد کوبیدنم تو دیوار و دزدیدن وسایلم رو داشته باشن نمی ترسم. از مردهای هیز "کمری" سوار که همشون دنبال منشی واسه شرکت خصوصیشون می گردن٬ از پیرزن هایی که همه پسرهای "مهندس" و "چهارشونه" دارن و همیشه و همه جا٬ از دم در دانشگاه گرفته تا ایستگاه مترو و آرایشگاه٬ دنبال عروس می گردن. از این همه معجون های بدمزه ی لعنتی٬ از این همه نفرین٬ من از این نگاه های گرسنه که قصد بلعیدنم رو داره نمی ترسم.
نه
من
نمی ترسم
تهدیدم نکن. من و از این اسلحه ی لعنتی که به طرفم گرفتی نترسون. چیزهای ترسناکتری هم هست...
من و از اون چیزی که می ترسم بترسون! من و از عشقی که تا دیروز داشتم و امروز ندارم بترسون. من و از این همه نفرتی که وجودم رو گرفته بترسون. من و از "حیوون" شدن انسان ها بترسون.
من از این همه حیوانیت می ترسم.
" آنالی اکبری "
من مینویسم ..... من بازهم اینجا میام و مینویسم و نمیذارم هیچ چیزی هم جلوی این اومدن رو بگیره ..... من وبم رو دوست دارم نوشتن توشو دوست دارم حتی در حد سه چهار خط از بعد از گند کاری دوباره بلاگفا کوچ کردم اینجا هنوز هیچی ننوشتم البته یکی دوتا نوشته بودم که بر داشتم فعلا.....هنوز باهاش راه نیفتادم ولی راه میفتم همین الان میخواستم سیستم رو خاموش کنم و برم ولی یاد وبم افتادم بد جوری دلم گرفت دلم براش تنگ شد خیلی ...... من اینجا رو درستش میکنم تنبلی هم میذارم کنار ..... باید درستش کنم ..... اصلا اصلش هم همینه یه سری چیزا رو باید ساخت و تعمییر کرد یه سری چیزا رو باید نابود کرد نابودِ نابود ...... منظورم به همه چیزه ..... همه چیزایی که باید توی زندگی یه ادم ساخته بشن و چیزایی که باید تو زندگیش نابود بشن ......