ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

-

+ انگار دیگه نمیترسم از تنهایی , انگار دیگه حوصله حرف زدن ندارم , دیگه رنگی رنگیام برام کم رنگ شدن و من اینو دوست ندارم . . .

+ دلم میخواد فقط برم , برم و بگذرم از همه چیزایی که اذیتم میکنن , برم و همه چیزو بگیرم دستِ خودم , بگذرم از چیزایی که باید بگذرم ولی نمیتونم

+میشد که بمونه , نمیدونم شاید بهتر بود که نمونه , یعنی شاید کار درستی کردم که گذَشتم از اون یه مورد , که کنار کشیدم ازش , که نذاشتم که بمونه , اما اگه میموند تو این روزا میتونست بهترین دلخوشی باشه واسم حتی , چقد دیر فهمیدم که چیا نباید بودن , مهم اینه که دیگه نمیشه عوضشون کرد :)

+ حسِ آدمی رو دارم که انداختنش تو یه اتاق و حق نداره پاشو بزاره بیرون از اون اتاق , دو و برش پر از اتفاق و تکاپو عه , اما اون هیچی نمفهمه ازشون . هیچی .

+ این که گیر کنی تو خودت , با خودت , میفهمی ینی چی ؟!

#مُعَلَق

۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۱
پَـر یـا

-

مسخَرست
همه چی به شکلِ عجیب و زیادی مسخرست واقعا !

+نمیخوام اینجوری بمونم که واقعا سخته

+ نمیخوام این روزا رو از دست بدم که میدونم بعدا پشیمونم


+ "راه رفتم که به بی راهه یِ خود مطمئنم "

۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۱
پَـر یـا

-

مثلا همین که صبح ِت با شب ِت به همون روشنی و تاریکی عه


+ از خودمم خسته ام

ما یه سری چیزا رو دوست نداریم , در واقع بهشون پناه میبریم

۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۱:۴۷
پَـر یـا

-

1. دو راهی
2. راهِ پیش نه
3. راهِ پس هم نه

+ تَرس


بهش گفتم یه وقتایی باید یه کاری بکنی و میدونی و میکنی , یه وقتایی هم که لازم نیست هیچ کاری بکنی , ولی یه وقتایی باید یه کاری بکنی ولی نه میدونی , نه میتونی .

+دلخوشی ها کَم نیست , ولی فعلا به یه چیز خوشَم , بمونه برام :)

۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۴
پَـر یـا

-

+ ویرون نَشو اِی دَر به دَر . . .



+ بی ربط ولی این پایینیارو دوسشون دارم خیلییی زیاد :)
do, re, mi, fa, sol, la, si

کِی میشه پس برم سراغشون :))

۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۱:۳۶
پَـر یـا

-

منم همینطور . . .

+ کاش میشد بگم

+ دلم میگیره اینجوری که نتونم بگم , از بس از این کلمه استفاده کردم حالم داره بهم میخوره ولی کلمه یِ دیگه ای ندارم بجاش که بگم , ندارم جز این که بگم " میترسم "  که بگم .

۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۵۵
پَـر یـا

-

نگرانم . . .

این نگرانم رو پریشب نوشتم , پریشب که میگفتم نکنه چیزی که خانم "ب" گفت راست باشه , با پرسیدن یه سوال که اصلا هم مهم نبود خانم "ب" یه چیزی گفت که دوتامون زدیم زیرِ خنده . چیزِ خنده داری نبود اما نمیدونم چرا دوتامون داشتیم میخندیدم , و بینِ همین خنده ها برگشت گفت خودتم میدونی , ولی خودتم میدونی که اینه , گفتم بهش تا الان اینجوری بهش نگاه نکردم و من خوبم , گفت وقتی پاچوندمت و دوباره از نو چیدمت میفهمی , ولی من بازم قبول ندارم , فکرمو درگیر کرد حرفش که نکنه راست میگه , اما مهم نیست , در مقابلِ چیزایِ دیگه این موضوع اصلا مهم نیست , هر چیزیم که باشه میدونم که اینجوری نمیمونه , سه چهار دیقه بیشتر پیشش نبودم اما انگار من گفتم ف اون رفت فرحزاد و برگشت , شایدم نه , نمیدونم , نمیخوامم بهش فکر کنم , چون مهم نیست برام :)


+ میتَرسَم ,
نه فقط برای این , که گفتم این دیگه مهم نیست برام , من برایِ همه چیزایِ دیگه ای که اطرافمه میترسَم .

۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۶:۴۵
پَـر یـا

-

خب میگی چی کار کنم ؟
من عصبی عَم , پرخاشگرم , داد میزنم , قبول , ولی میدونی مشکلم همینه ؟! میدونی من فقط داد میزنم و فقط تو اون لحظه عصبانیت نشون میدم ولی بعدش بازم برمیگردم میگم و میخندم و دلمو خالی میکنم هر چند بخواد یه حرف یا کاری خیلی اذیتم کنه ولی ترجیح میدم که اینجوری باشه که هم خودم زیاد اذیت نشم و هم باعث دلخوری بین خودمو طرفِ مقابلم نشه , واقعا بعضی چیزا که اینقدر دلخور میشیم ازشون بی ارزش تر از اونیه که بخواد خندیدنت با هم رو تو اون لحظه ازت بگیره , میدونی ؟! یه حرف که آروم میگی به طرف مقابلت تو اوج عصبانیتت اما تو صدایِ آروم به مراتب خیلی میتونه تاثیرش بیشتر باشه و تو عمق وجودِ اون کسی که داری این حرفو بهش میزنی فرو بره و به قولِ معروف راحت تر میتونی بسوزونی اون طرف رو تا این که بخوای داد بزنی سرش و آخرشم ادم بده و آدمی که همیشه عصبی عه تو باشی , راستش من تو دعواها هم هیچ وقت دلم نیومده که طرف مقابلم رو در صورتی که برام شخص نزدیکی عه یا از دوستامه بسوزونم تا خودم خنک شم , داد میزنم , حرص میخورم , ولی ایمان دارم که با حرفی که بخوام بزنم ممکنه هر چیزی رو خراب کنم , ولی خب من همیشه اون ادم عصبیِ بودم که داد میزده تو لحظه یِ عصبانیتش ولی طرفِ مقابلی بوده برام که ترجیح میده با حرفش بسوزونتم , این برام خیلی سخته , من ادم کینه ای نیستم , ولی خب میدونی سخته برام هِی چیزی نگی و به روی خودت نیاری ولی بعد به خاطر عصبانیتت متهم بشی به اینکه هرکاری میخوای میکنی :| , من وقتی که مقصر بودم گفتم که مقصرم , معذرت خواهی هم هیچ وقت چیزی ندوستم واسه این که غرورم رو خدشه دار کنه مثلا , ولی امروز بعد از ناراحت شدنم و داد زدنم اگه بهم گفته میشد خیلی بیشعوری که داد میزنی اونقدری ناراحت نمیشدم که از حرفایی که بهم زده شد ناراحت شدم , و اصلا منظورم این نیست کارِ من درسته و کار فلانی بد , نه , اما من میگم که خب ببخشید که داد کشیدم واکنشی عه که من تو عصبانیت انجام میدم اما کاش آدما بدونن همیشه اون که عصبی تره مقصر نیست , اول بیایم ببینیم که چی شد که اون عصبی شد و بعدش فکر کنیم شاید حرفی که مازدیم خیلی تلخ تر میتونست باشه از داد و پرخاشگریِ فردِ مقابل , من خیلی چیزارو میزارم سرِ شوخی یا میگذرم ازشون چون ارزش فکر کردن یا خراب کردن رابطه ها رو ندارن اما حرفاهایی که امروز بهم زده شد رو کجایِ دلم بزارم ؟! بازم به روی خودم نیاوردم که خیلی ناراحت شدم بابتش و شاید اون طرفم هنوزم نمیدونه که چی گفته ولی این که از دوستِ نزدیکت یه همچین حرفایی رو بشنوی سخته . . . :)


+ اتفاق مهمی نبود , گذشت , این چیزایی هم که نوشتم دلیل و هدفِ خاصی ندارم براشون , صرفِ دل گرفتگی بود , دلم گرفته بود خواستم که بنویسم یکم دربارش همین :)



۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۸
پَـر یـا

-

مواظب خودت باش ،
تو امانت منی دست خودت :))

۲۹ آبان ۹۵ ، ۲۳:۵۵
پَـر یـا

-

خیلی اذیت شدم بابتش ها , اومدم هِی سعی کنم کمتر اذیت بشم و بزنم تو جاده یِ بی خیالی , زدم اتفاقا , تو جاده ی بی خیالی که مثلا بگم برام مهم نیست , که مثلا اذیت نشم دیگه , میدونی ؟! فقط خودمو گول زدم , همون " به درک " هایی که اخرش میگفتم یعنی بازم دارم اذیت میشم فقط میخوام خودمو گول بزنم که نه مهم نیست و برن اصن , البته تا حدی هم موفقیت آمیز بودن ها , باعث شد که تو همون لحظه کم تر اذیت بشم و با نوشتن و چهار روز دیگه خط زدنشون و گفتن " به درک " مغزمو خالی کنم ازشون مثلا , تا این که شد یه عادت , وای , وآی از این عادت که کلِ زندگیمو داره میگیره ,  مثلا وقتی که غرق شدم توش و نگفتم به درک دیدم که دارم اذیت میشم واقعا و انگار که نمیتونم کنار بیام , نه راه پَس دارم نه راهِ پیش , ای کاش میشد زودتر میفهمیدم که درستش چیه , الان هم خوب نمیدونم شاید , البته تو این موقعیت نمیدونم , اما موقعیت هایی رو که خراب کردم الان دارم میفهمم که باید چی کار میکردم , لعنتی همیشه بعد از این که یه چیزی خراب میشه تازه میفهمی که باید چی کار میکردی .


+ البته این بی خیال شدن ها نه اینکه صرفا گول زدن و تظاهر باشه , نه اصلا , اینا یه راه حل بود که تونست کمک کنه اون حجم از اذیت شدنایی بی خودی کم بشن و موفق هم بودم توش , فقط حرفم اینه که هیچ وقت نمیتونی به جایی برسی که بگی اصلا برام مهم نیست . بازم هست و اذیتت میکنه ولی خب تمام تلاشت سرِ اینه که  راحت تر بتونی باهاش کنار بیای :)


+ کاش میشد برم رو در رو و راحت حرفمو بزنم , ولی نمیشه , نه من میتونم و نه درسته , شاید فقط فکر حساسِ منه که میگه درست نیست , اما نمیتونم

+موضوعِ این پست با چهار پنج تا پستِ قبلی کلا فرق میکنه :)

۲۶ آبان ۹۵ ، ۰۰:۳۲
پَـر یـا

-

+ گُمُ گورَم دورَم , گیجُ ویجَم خَستَم  -_-

۲۲ آبان ۹۵ ، ۰۰:۱۵
پَـر یـا

-

+ اگه بشه اونچیزی که میخوام این چرتیات هم تموم میشن ,
لعنت به این که تو این موقعیت اذیت میکنه :/

۱۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۱۷
پَـر یـا

-

نشستم پستایِ قبلیمو نگاه میکنم , خندم گرفته , جالبه واقعا !
این که تو همشون نوشتم , ترس , ترس , ترس !
حالم دیگه داره واقعا بهم میخوره از این کلمه و اینقدر پر رنگ بودنش !
خنده داره واقعا , مگه نه ؟!

+لعنتی

۱۶ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۲
پَـر یـا

-

نمیدونم چرا اینجوری شد , دست خودم نبود اصلا انگار , سرمو که گذاشتم رو کتاب و فاطمه دستش رو گذاشت رو کمرم زدم زیر گریه . دیگه گریم گرفته بود , خیلی وقت بود که نگهش داشته بودم , نمیخواستم تو مدرسه گریم بگیره , اَه . . .
دلم پُر بود , خیلی , هنوزم هست دلم میخواست بشینم یه جا و تا چند ساعت فقط گریه کنم ولی سعی کردم نزارم ادامه پیدا کنه , دستِ خودم نبود که شروع شد وگرنه من هیچ وقت سر کلاس نمیزدم زیرِ گریه .

+ خدایا فقط کمک کن زودتر تموم شه , بیش تر باید بگذره ؟!!

+ post/75
17خردادِ 95 = تموم نشد . . .


۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۴:۰۲
پَـر یـا

-

+ ببین پریا خیلی از مشکلات با مطرح شدن و شفاف سازی کردن حل میشه یا مثلا برخورد منطقی باهاش :)
_ ترس ، ترس با کدوم حل میشه ؟! "هیشکدوم"
+ اصن ببین اول ترست صادقه یا کاذب ، با خودت روراست باش :)
_ . . .
+ حواست باشه داری با این ترس بزرگ میشی و باهاش زندگی میکنی ، این آفته :|
_ عاره آفته ، میدونی وقتی ترست برات میشه عادت فاجعه ست -_-
+سفت بغلش کردی و ولش نمیکنی ، با کسی هم دربارش حرف نمیزنی چون از بیانشم واهمه داری عاره ؟!
_عاره از بیانشم ترس دارم ، سخته برام ، سخت -_-



# تحملِش سخته ، گفتنش سخته ، ترسش سخته ، گفتم زمان شاید لازمه ولی تا کِی اخه بیشتر از یه سال مثلا ؟! شش ماهش بگذره ، ترسه باشه ، فقط یه چیز دیگه باشه ؟! ینی این راهه لعنتی رو بازم برم فقط کفش عوض کنم ؟! نمیشه این راه تموم شه کلا ؟!


_ لعنت به هر چی ترس عه . . .


۰ نظر ۱۵ آبان ۹۵ ، ۰۰:۳۳
پَـر یـا

-

+ درست میشه :)

+ قشنگ میشه :)

+ جانِ دلم نگران نباش :)



+ تو دلم رخت میشورن و من همچنان همینارو میگم :)

+آدمی بدون امید میمیره , آدمی بدون خنده میمیره , بدون گریه حتی میمیره :)

+ دعا کنیم برایِ هم , برایِ دلِ هم :))

۱۳ آبان ۹۵ ، ۰۱:۴۹
پَـر یـا

-

+ زِ خـود بـیـگـانه مـَـنـَـم . . .


۰۹ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۹
پَـر یـا

-

سَلیس و ساده بِگویَم : دلِم گِرفته برایـَت . . .



+ دلم برات گرفته :(


+ حتما یه روزی چیزایی که نوشتم برات رو میدم بخونی :)

۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۰:۵۱
پَـر یـا

-

حالا بشین هی خودتو گول بزن , دلخوش کردی به چی ؟! واقعا چیزی که این همه مدت دلت خوش بود بهش این بود ؟! تازه به خودت اومدی , تازه حالا که فهمیدی , میبینی اینم نمیتونه حالتو عوض کنه آخه بُت ساخته بودی ازش واسه خودت , حالا بشین هِی خودتو گول بزن , آخرش میشه این , خوره میشی میفتی به جون خودتت . . . :|

+عادت دارم به اذیت کردن خودم :|

۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۸
پَـر یـا

-

لَبهایَم را میخَندیدی
چَشمانَم را میباریدی
دَر رویایَت میچَرخیدَم
آوازَم را میرَقصیدی . . .

+ بعد از مدت ها . . .

+در رویایَت :)

۲۲ مهر ۹۵ ، ۰۲:۲۲
پَـر یـا